یک روزی مورچه تصمیم گرفت که بره بالا ی درخت.

بعد ملکه آن را صدا کرد:((تو کجایی ای تندرو

من مامانت هستم!))

بعد تندرو سکته کرد و افتاد او کمرش،دلش،سینه اش درد می کرد و در آخر مریض شد.

او بعد با ناله گفت:((مامان من حالم بده و همش هم تقصیر توعه!))

بعد ملکه تندرو را برد به لانه و بعد ملکه به او گفت:((تو باید اینجا استراحت کنی!

بعد تندرو با اخم به مادرش گفت:((چرا؟من نمی خوام استراحت کنم!

یک ماه بعد

یک ماه گذشت که ملکه تندرو رو ببره به خانه اش اما بعد که حالش خوب نشد!

ملکه اینقدر نگران بود که نمی تونست حرف بزنه!

و بعد ملکه رفت!

داستان مورچه قسمت شانزدهم

داستان مورچه قسمت پانزدهم

داستان مورچه قسمت یازدهم

داستان مورچه قسمت دهم

داستان مورچه قسمت نهم

داستان مورچه قسمت هشتم

داستان مورچه قسمت ششم

ملکه ,تندرو ,یک ,تو ,اش ,نمی ,بعد ملکه ,کرد و ,بعد تندرو ,ملکه تندرو ,یک ماه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای از خوشمزه ها یار بی همتا kahri مـــارکـــو factory clotheline خلاصه کتاب حسابداری و حسابرسی دولتی جعفر باباجانی شبنم love2fun مبل تختخوابشو اصفهان chatlilechatroom