بعد مون شب به تندرو گفت:((الان من تو رو می فرستم به خورشید.

بعد تندرو بهش گفت:((امرا!

بعد مون شب گفت:(( باشه!

بعد مون شب رفت.

بعد تندرو بهش گفت:((ترسو!

بعد مون شب داخل دلش گفت:((امیدوارم سیمرغ بهم کمک کنه!

بالاخره مون شب به سیمرغ رسید و گفت:((ای سیمرغ بیا کمکم کن!

بعد سیمرغ بهش گفت:((مگه تو

بعد مون شب در حرفش پرید و گفت:((ما الان وقت این کارها رو نداریم،تندرو به نایتمردی شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد سیمرغ بهش گفت:(( تو همینجا می مونی!!!!!!!!!

بعد سیمرغ خودش رو رسوند و به تندرو گفت:((بیا با هم بجنگیم!

و تندرو قبول کرد،یکدفعه تندرو یک رعد زرد به سیمرغ زد.

و سیمرغ به خواب رفت.

بعد تندرو داشت می رفت نگاه بکنه ولی بعد

یکدفعه مون شب یک قلب به تندرو زد و بعد نایتمردی یا همون نایتمروز به تندرو تبدیل شد

داستان مورچه قسمت شانزدهم

داستان مورچه قسمت پانزدهم

داستان مورچه قسمت یازدهم

داستان مورچه قسمت دهم

داستان مورچه قسمت نهم

داستان مورچه قسمت هشتم

داستان مورچه قسمت ششم

تندرو ,سیمرغ ,مون ,شب ,بهش ,رفت ,مون شب ,بعد مون ,به تندرو ,بهش گفت ,بعد تندرو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهارفایل انواع مقالات داغ ریز و درشت طرح لایه باز شما بلاگی برای فایل ها انشا cheshmanabi ستایش حق‌وردی narvanpelas دست نوشته های طلبه مهندس فقط برای دانستن!!!