یک سال بعد

بعد تندرو تصمیم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.

اما بعد ناگهان رعد و برق شد.

تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.

ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.

بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((می شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟

بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.

بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.

بعد خروس آرزو گفت:((من نمی تونم آرزویت رو برآورده کنم،تو باید بری پیش مرغ آرزو.

بعد تندرو داخل دلش گفت:((اکه هی!

داستان مورچه قسمت شانزدهم

داستان مورچه قسمت پانزدهم

داستان مورچه قسمت یازدهم

داستان مورچه قسمت دهم

داستان مورچه قسمت نهم

داستان مورچه قسمت هشتم

داستان مورچه قسمت ششم

آرزو ,تندرو ,خروس ,رو ,سنگ ,یک ,بعد تندرو ,خروس آرزو ,آرزو گفت ,کارش ادامه ,به کارش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یوگا از تبلیغ تا تحقیق آشپز باشي نوین هاست ،ارائه دهنده خدمات هاست و سرور مجازی clockworld خاطرات دری وری 18294962 پاورپوینت کتاب آزادی انسان شهید مطهری دانلود سرا island021 kordstan