تندرو داشت سبزی و آبی رو می برد به شهر تا اینکه دو نفر را دیدند که ناراحت بودند.
بعد آن سه نفر ازشون پرسیدند:((چرا شما ناراحت هستین؟
بعد اون ها گفتند:((ما داشتیم می جگیدیم.
بعد آبی گفت:((خیلی خب.حالا اسم شما چیه؟
بعد آن ها گفتند:((اسم ما ذوب کننده و یخیه.
بعد آن سه نفر گفتند:((ما با شما دوست می شیم!
بعد اون دوتا گفتند:(( جدی
گفتند ,نفر ,اسم ,ها ,اون ,سه ,بعد آن ,ها گفتند ,سه نفر ,آن سه ,گفتند ما
درباره این سایت