dastan-moorcheh



بعد از آن روز برای اولین بار ماه رمضان بود و همه ی مورچه ها خوش حال بودند که استراحت و روزه بگیرند و اینکه الان باید امام زمان بیاید تا به مورچه ها یاد بدهد،ولی یکنفر دیگر آمد و امام زمان نیامد پس آن مورچه گفت:((اسم من مورشبه.

و بعد تندرو گفت:((تو که امام زمان نیستی.

بعد تندرو با مورشب داشت زل می زد ولی تندرو زل زدن رو قطع کرد و سیمرغ رو صدا کرد و گفت:((سیمرغ چرا اسم این مورچه مورشبه؟

بعد سیمرغ گفت:((چون اون از شب اومده به اینجا.

بعد تندرو به سیمرغ گفت:((آها الان فهمیدم.راستی چرا رنگ تو سبزه؟

بعد سیمرغ گفت:((چون من دارم می میرم.


بعد تندرو خیلی از این قرار ناراحت شد.

مرغ آرزو به تندرو گفت:((تو نگران نباش بالاخره درست می شه.

بعد خروس آرزو گفت:((باید یک تخم بمرغ رو به مرغ آرزو می دادی!

ولی ستاره شکلش را عوض کرد و آن گوشه بود.

بعد تندرو،مرغ آرزو،خروس آرزو و سیمرغ پرواز کردند که ستاره رو پیدا کنند اما ستاره در همان گوشه ماند و شکلش عوض شد.

بعد تندرو گفت :(( بزار برم به این سنگ نگاه کنم.

مرغ آرزو،خروس آرزو و سیمرغ داشتند پرواز می کردند چون تا حالا پرواز نکردند و گفتند:((yippy

بعد تندرو فهمید که آن شکلی که گوشه بود ستاره است.


بعد تندرو و حضرت عیسی بالاخره داشتند می رسیدند به مرغ آرزو.

مرغ آرزو دید که تندرو و حضرت عیسی دارن می یان پیشش.

مرغ آرزو تا اینکه دید که تندرو و حضرت عیسی دارن می رن پیشش سریع دوید و از آن ها پرسید:((آرزویتان چیست؟

بعد حضرت عیسی گفت:((من آرزو ندارم،اما تندرو آرزو داره.

بعد تندرو گفت:((آرزوی من اینه که تو من با لیزا و ملکه دوست بشم.

بعد مرغ آرزو گفت:((یک تخم بمرغ لطفا.

بعد تندرو گفت:((یک تخم بمرغ یعنی چی؟

بعد مرغ آرزو گفت:((یک تخم بمرغ یعنی تخم سیمرغ.

بعد تندرو داخل دلش گفت:((وای!


بعد تندرو یک نقشه جادویی از خروس آرزو گرفت و رفت.

تندرو اینقدر راه رفت اما نرسید دوباره این قدر راه رفت که دوباره نرسید بعد تندرو گفت:((آخه چرا؟

بعد ناگهان حضرت عیسی آمد و گفت:((خداوند مهربان به من گفت،که باید مراقب تو باشم،حداقل یکزره استراحت کن.


یک سال بعد

بعد تندرو تصمیم گرفت که بره پیش خروس های آرزو.

اما بعد ناگهان رعد و برق شد.

تندرو خیلی ترسید اما او به کارش ادامه داد.

ناگهان دید که دو تا رعد خوردن به یک سنگ و سنگ از بین رفت اما او نترسید و به کارش ادامه داد.

بعد تندرو بالاخره خروس آرزو رو پیدا کرد و بعد تندرو به خروس آرزو گفت:((می شه لطفا آرزوی من رو برآورده کنی؟

بعد خروس آرزو گفت:((بلی.بفرمایید.

بعد تندرو گفت:(( آرزوی من اینه که ملکه و لیزا دوباره با ما دوست بشن.

بعد خروس آرزو گفت:((من نمی تونم آرزویت رو برآورده کنم،تو باید بری پیش مرغ آرزو.

بعد تندرو داخل دلش گفت:((اکه هی!


بعد سیمرغ داشت نمازش رو می خوند که یکدفعه تندرو آمد هروقت تندرو دید که سیمرغ داره نمازش رو می خونه خدا به تندرو گفت یک لحظه صبر کن چون سیمرغ در رکعت آخره.

بعد تندرو یک زره صبر تا اینکه سریع نماز سیمرغ تمام شد و سیمرغ به تندرو گفت:((بلی؟

بعد تندرو به سیمرغ گفت:تو می تونی آرزو برآورده کنی؟

بعد سیمرغ گفت:((نه.اما فقط خروس آرزو می تونه آرزویت رو برآورده کنه.


بعد خداوند مهربان گفت:((شما باید جلوی لیزا و ملکه رو بگیرین.وگرنه آن دو نفر کتاب نورانی جهان را می کشند!

بعد سیمرغ و حضرت عیسی هم زمان باهم گفتن:((باشه ای خداوند مهربان.و آن ها با هم رفتند بسوی پایین.

پنجاه هزار سال بعد

بعد سیمرغ رفت به تندرو گفت:((سریع اینجا رو ترک کنین.بعد تندرو گفت:((چرا؟بعد سیمرغ گفت:((مگه زال بهت نگفته؟بعد تندرو گفت:((بلی.بهم یک چیزهایی گفته.بعد سیمرغ گفت:((خب آخه موضوع از این قراره.


بعد سیمرغ تصمیم گرفت که برود پیش خدا او فعلا 7777777777777777777777 رفته بسوی بالا و بعد از 333332 رسید پیش خدا او تمام کاری را که خدا می خواست برای خدا انجام داد.

بعد سیمرغ به خداوند مهربان گفت:(( لطفا به من کمک کن.

بعد خداوند مهربان حضرت عیسی را آورد. بعد سیمرغ از خدا تشکر کرد و با حضرت عیسی رفت.


بعد سیمرغ خبر را به زال داد و گفت:(( بالاخره تندرو ملکه شد.

بعد سیمرغ رفت کتاب نورانی را آورد که اسمش بود قرآن.

و بعد سیمرغ به خداوند مهربان گفت:((حالا فهمیدم چرا.

بعد زال با قرآن رفت به لانه ی تندرو و بعد او تندرو را بیدار کرد ولی تندرو نمی دانست که زال خوب است و تندرو به سربازان خبر داد که او را زندانی کنند اما بعد قرآن با جادویش همه ی سربازان را در خودش انداخت و زال به تندرو گفت:((نترس من کاری با تو ندارم!

فقط من می خواهم به تو بگویم که لیزا با ملکه می خوان به تو حمله کنن.


بعد سیمرغ آمد و گفت:(( ای ملکه دعایت این است؟

بعد داور گفت:(( بازی استاپ است.

اما بعد تندرو استاپ کرد ولی لیزا ادامه داد.

ملکه گفت:(( بلی.آرزوی من همین است.

بعد خداوند مهربان به سیمرغ دستور داد که آرزویش را برآورده نکند!

بعد سیمرغ رفت.

و در آخر لیزا باید استاپ می کرد و لیزا باخت اما تندرو برد.

یک سال بعد

یک سال بعد تندرو ملکه شد و او به دختر تبدیل شد.

او فعلا 700000000 تخم گذاشته!

هروقت او ملکه شدتمام مورچه ها مردند به غیر از خودش.


یک سال بعد

یک سال بعد حال تندرو خوب شد و با تعجب به مادرش گفت:((

مامان من که هنوز زنده موندم باید می مردم!

بعد ملکه به او گفت:((تو زنی یا مرد؟

بعد تندرو به مادرش گفت:((معلومه من مردم!

بعد مادرش فهمید که تندرو خوب شده پس به تندرو گفت:((تو خوب شدی!

بعد تندرو با لیزا باید مسابقه می دادن که کدامشان ملکه یا وزیر باشند.

ملکه دعا کرد که لیزا ببرد چون او تندرو را دوست نداشت!


یک روزی مورچه تصمیم گرفت که بره بالا ی درخت.

بعد ملکه آن را صدا کرد:((تو کجایی ای تندرو

من مامانت هستم!))

بعد تندرو سکته کرد و افتاد او کمرش،دلش،سینه اش درد می کرد و در آخر مریض شد.

او بعد با ناله گفت:((مامان من حالم بده و همش هم تقصیر توعه!))

بعد ملکه تندرو را برد به لانه و بعد ملکه به او گفت:((تو باید اینجا استراحت کنی!

بعد تندرو با اخم به مادرش گفت:((چرا؟من نمی خوام استراحت کنم!

یک ماه بعد

یک ماه گذشت که ملکه تندرو رو ببره به خانه اش اما بعد که حالش خوب نشد!

ملکه اینقدر نگران بود که نمی تونست حرف بزنه!

و بعد ملکه رفت!


بعد اون ها درخت هارمنی رو پیدا کردن. ولی بعد

یکدفعه باد چشماش سفید شد و همه یکدفعه ت نمی خوردن و بعد تندرو گفت:((چرا یکدفعه این اتفاق افتاد!

و بعد علامت دوستی آب،باد،آتش،سبزه و یخ را گرفتند و فهمیدن که آن ها برای زمین کار می کنن.


تندرو داشت سبزی، آبی،یخی و ذوب کننده رو می برد به شهر تا اینکه یک نفر را دیدند که ناراحت بود.

بعد آن پنج نفر ازش پرسیدند:((چرا شما ناراحت هستین؟

بعد اون گفت:((من هیچ دوستی ندارم.

بعد آبی گفت:((خیلی خب.حالا اسم تو چیه؟

بعد اون گفت:((اسم من باده.

بعد آن پنج نفر گفتند:((ما با تو دوست می شیم!

بعد اون گفت:((جدی!

و بعد یک چیزی وارد شد.


تندرو داشت سبزی و آبی رو می برد به شهر تا اینکه دو نفر را دیدند که ناراحت بودند.

بعد آن سه نفر ازشون پرسیدند:((چرا شما ناراحت هستین؟

بعد اون ها گفتند:((ما داشتیم می جگیدیم.

بعد آبی گفت:((خیلی خب.حالا اسم شما چیه؟

بعد آن ها گفتند:((اسم ما ذوب کننده و یخیه.

بعد آن سه نفر گفتند:((ما با شما دوست می شیم!

بعد اون دوتا گفتند:(( جدی


سلام بچه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!

ما امروز دو نفر دیگه هم داریم اسم این دو تا سبزی و آبیه!

اونا خیلی ناراحتن چون قبلا باهم دعوا کردن و مردم با اون ها قهرن.

ولی بعد تندرو اومد و گفت:((ااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شما کی هستین!

آن ها گفتند:((ما آبی و سبزی هستیم.

بعد تندرو گفت:((خب،چرا شما نارحتین؟

بعد اون دو تا گفتند:((مردم ما با ما قهرن.

بعد تندرو گفت:((هیچ اشکالی نداره ما با شما دوست می شیم!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد آن دوتا گفتند:((جدی!


بعد مون شب به تندرو گفت:((الان من تو رو می فرستم به خورشید.

بعد تندرو بهش گفت:((امرا!

بعد مون شب گفت:(( باشه!

بعد مون شب رفت.

بعد تندرو بهش گفت:((ترسو!

بعد مون شب داخل دلش گفت:((امیدوارم سیمرغ بهم کمک کنه!

بالاخره مون شب به سیمرغ رسید و گفت:((ای سیمرغ بیا کمکم کن!

بعد سیمرغ بهش گفت:((مگه تو

بعد مون شب در حرفش پرید و گفت:((ما الان وقت این کارها رو نداریم،تندرو به نایتمردی شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد سیمرغ بهش گفت:(( تو همینجا می مونی!!!!!!!!!

بعد سیمرغ خودش رو رسوند و به تندرو گفت:((بیا با هم بجنگیم!

و تندرو قبول کرد،یکدفعه تندرو یک رعد زرد به سیمرغ زد.

و سیمرغ به خواب رفت.

بعد تندرو داشت می رفت نگاه بکنه ولی بعد

یکدفعه مون شب یک قلب به تندرو زد و بعد نایتمردی یا همون نایتمروز به تندرو تبدیل شد


بعد تندرو در ماه بود ولی بعد خورشید،خط و رنگهای:زرد و آبی ظاهر شدند.

تا اینکه مون شب این چیز ها را دید و مون شب فکر می کرد که تندرو این کار رو کرده ولی خودش این کار رو کرد.

بعد خورشید، سیاه رنگ و حتی ماه به هم چسبیده بودند، ولی بعد مون شب خیلی احساس سنگینی می کرد.


بعد تندرو مون شب رو آورد و اما بعد مون شب به نایتمرمونا تبدیل و به تندرو گفت:((تو دیگه تصلیمی ای ((خور روز)).

بعد تندرو به مون شب گفت:((من تندرو هستم!

بعد مون شب به تندرو گفت:((حتما تو آیزایمر گرفتی!

بعد مون شب با یک مجیک نامرعی تندرو رو برد درون ماه.

و بعد تندرو گفت:((ای لعنت بر تو!!!!!!!!!!!!!!!!


بعد ملکه به تندرو گفت:((مون شب خواهر توعه تو باید روز به و جود بیاری و اون باید شب به وجود بیاره و اون الان به نایتمرمونا تبدیل شده و فقط تو می تونی جلویش رو بگیری.

بعد تندرو یک مجیک آلا کرد که لیزا بهش یاد داده بود بکنه تا اینکه این کار رو جلو نایتمورمونا کرد نایتمرمونا رفت درو ماه و زندانی شد.

و نایتمرمونا به تندرو گفت:((ای لعنت بر تو!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mobileo بهداشت روان مشاوره مالیاتی تهران دشت شاپرک ها nasimsite تیم مشاوران مدیریت ایران IranMCT kamala.blog.ir مدرسه اي ها وبلاگ گلچینِ مداحی آموزش عکاسی و ساخت آتلیه شخصی